دیرینهشناسان و مردمشناسان میگویند که از زمانی که انسان یا شبه انسانی بر روی زمین میزیسته، نوعی دین همراه او بوده و در اعماق تاریخ و حتی ما قبل تاریخ و در عصر حجر و در میان انسانهای غارنشین دین نقشی مهم و اساسی در زندگی بشر ایفا میکرده است. به هر حال دین برای انسان عنصری مقدس بوده است که از یک سو با زندگی روزمره این دنیایی او پیوندی وثیق و عمیق داشته به گونهای که انسان غارنشین رمز موفقیت خود در شکار را از درون دین جستجو میکرده و انسان عصر نوسنگی بارندگی و باروری زمین و حیوانات اهلی خود را از دین طلب میکرده است. و از سوی دیگر همین انسان سعادت نهایی و جاودانه خود را در دین و اعمال دینی مییافته است. پس درست و صحیح است که گفته شود دین تار و پود زندگی انسان را تشکیل میداده است. هر چند در جوامع پیش رفتهتر گاهی شکل و صورت مناسک و اعمال دینی و نیز مطالبات انسان از دین تغییر کرده، اصل نقش دین در زندگی بشر تغییر ماهوی و اساسی نکرده است.
دین از قداست برخوردار است و همین قداست است که آن را از دیگر امور متمایز کرده است و همین قداست است که باعث میشود این پدیده بیشترین و عمیقترین نقش را در زندگی بشر، چه در بعد شخصی و چه اجتماعی، ایفا کند. اما درست به همان اندازه، که دین میتواند در زندگی بشر نقش مثبت و سازنده داشته باشد و درست به همین دلیل که این پدیده این اندازه تأثیرگذار است، به همین اندازه در طول تاریخ به عنوان ابزاری برای سلطه سلطهگران مورد استفاده قرار گرفته است. کسانی که در پی سلطه بر مردم بودهاند به همه عناصر اجتماعی و فردی توجه کرده و از هر کدام به اندازه ممکن استفاده کردهاند. آنان از کنار دین نیز با بیتفاوتی نگذشته و از آن نهایت استفاده را برای اهداف خود کردهاند.
کسانی که از دین استفاده ابزاری میکنند باید دو کار را انجام دهند. یکی اینکه خود را دیندار و بلکه مدافع دین و بلکه پرچمدار اصلی دین نشان دهند و دیگری اینکه رقیبان را از صحنه به در کنند. آنان نه تنها باید خود را بر حق نشان دهند بلکه باید این بر حق بودن را انحصاری کنند چرا که صداها و ادعاهای دیگر چه بسا دست اینان را رو کنند و سوء استفادههای از دین را آشکار گردانند.
این امر در تاریخ همه ادیان سابقه داشته است. از اناجیل بر میآید که عیسی مسیح(ع) شخصیتی به نام شمعون پطرس را وصی خود قرار داده است. حضرت عیسی(ع) به این شخصیت میفرماید: «تو پطرس(صخره) هستی و بر این صخره کلیسای خود را بنام میکنم… و کلیدهای ملکوت آسمان را به تو میسپارم و…». پس هم جایگاه شمعون نزد عیسی(ع) والاست و هم به مأموریتی مهم گمارده میشود. اما پس از اینکه حدود ده سال از زندگی زمینی عیسی میگذرد فردی خشن که شکنجهگر مسیحیان است و چهرهای زشت نزد آنان دارد ابتدا با ادعای دیدن هاله نور ادعا میکند که عیسی مسیح مأموریتی خاص به او داده است و سپس برای کنار زدن شمعون چهره او را مخدوش میکند و حتی او را متهم به نفاق میکند و با این دو مرحله است که هدف محقق میشود و شمعون منزوی میشود و دیگری جای او را میگیرد.
حدود سه قرن بعد بار دیگر در همین دین این حادثه تکرار میشود. در ابتدای قرن چهارم فردی به نام قسطنطین که داعیه امپراتوری روم را دارد میخواهد به شهر رم حمله کند و چون در میان سربازان تعداد مسیحی وجود دارد ناگهان مدعی مکاشفه میشود و میگوید در افق این نوشته را دیده است که: «با علامت صلیب فتح کن» و دستور میدهد بر پرچمها تصویر صلیب بکشند. همین فرد چون فتح میکند و به مقام امپراتوری میرسد دستور میدهد که آریوس را، که میگفت مسیح همذات با خدا نیست، تبعید کنند و کتابهای او را و هر کتابی را که مخالف اندیشه مورد تأیید خودش باشد آتش بزنند و هر کس چنین کتابهایی داشته باشد اعدام شود.
وقتی آل ابوسفیان بخواهند خلیفه رسول الله(ص) شوند و خود را مجری دین خدا و عدل و داد معرفی کنند باید تغییر قیافه دهند و صورت خویش به دست آرایشگران فریبکاری چون عمر بن العاص بدهند تا قیافه واقعی آنان را در زیر خروارها فریب و حیله مخفی سازند. آنان باید خود را مدافع دین و تعالیم و نمادهای آن معرفی کنند و برای آنها اشک بریزند و هر گاه با مشکلی روبرو شدند راه برون رفت در دست همین آرایشگر مکار است که با ترفندی مشکل را حل میکند. او دست به دامن یکی از مقدسات میشود، از مسجد و محراب و مکانهای مقدس گرفته تا زمانهای مقدس و اشخاص و اشیای مقدس؛ به هر حال یکی از این مقدسات را بر سر نیزه میکند و در پای آن اشک میریزد و بر سر و سینه میزند و فریاد وا اسلاما سر میدهد و لشکری از جیره بگیران دون مایه، که اندک طعمهای هزینه جذبشان است، و جاهلان بیخرد، که اندک خدعهای خرج جلبشان است، فراهم میآورد و داد و فریاد راه میاندازد و چهره کریه خود را زیر غوغا و جیغ و داد این لشکر پنهان میسازد، لشکری که امام علی(ع) به زیبایی آن را وصف میکند آنگاه که به کمیلابن زیاد میفرماید: «مردم سه گروهند، عالم ربانی، و علم آموزی که در طریق رستگاری است و پشههای بیمقدار، کسانی که در پی هر فریادی روان میشوند و با وزش هر بادی تمایل مییابد، نه خود از نور دانش شعلهای افروختهاند و نه به قرارگاه قابل اعتمادی پناه آوردهاند(نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷).
در تاریخ میبینیم که معاویه جنگ با پیشوای عدالت و قهرمان توحید و وصی پیامبر، امیرمؤمنان را، که با اصرار و بیعت مردم قدرت را درد دست گرفته بود، با تمسک به قرآن آغاز میکند. ابتدا پیراهن و قرآن خونین و انگشتان قطع شده همسر خلیفه را بر فراز منبر مسجد شام به نمایش میگذارد و بعد با تمسک به آیه قرآن «و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا»(اسراء/۳۳) خود را خونخواه خلیفه مقتول و مستحق دستیابی به قدرت معرفی میکند و عجیب این است که مردمی که امام علی(ع) «همجٌ رعاع» یا پشههای بیمقدارشان نامید از خود نمیپرسند بر کجای پیراهن نوشته شده است که قاتل خلیفه مقتول، امام علی(ع) است و دسیسههای دیگران نیست. معاویه پیراهن عثمان را برای جنگ با امامی بر نیزه میکند که تا آخرین لحظه به نهایت تلاش میکرد جلو خلیفه کشی را بگیرد.
اما برای امویان این کافی نیست که قرآن را بر نیزه ریا و تزویر کنند و خود را منادی و مدافع دیانت و حقیقت جلوه دهند. آنان باید به گونهای چهره منادیان و مدافعان واقعی دیانت و حقیقت را مخدوش جلوه دهند. همان آرایشگر فریبکاری که از چهره فرزندان ابوسفیان و هند، فدایی دین خدا میسازد، بار دیگر باید دست به کار شود تا چهره علی و خاندان او را دیگر گونه جلوه دهد. او چهره انسانی را که در حال نماز تیر از پایش به در میآورند و چنان متوجه معبود است که دردی حس نمیکند، چنان معرفی میکند که وقتی مردم شام میشنوند که علیابن ابیطالب(ع) در مسجد خدا و محراب عبادت کشته شده، میگویند علی در مسجد چه کار داشته است؟ مگر علی نماز میخواند؟
امویان باید علویان را بیدین و شورشی و خارجی و فتنهگر معرفی کنند تا بتوانند با استفاده از عنصر ارزشمند دین بر اریکه قدرت بنشینند و دین خدا را که منادی آزادی و کرامت و شرافت انسان است، به ابزاری برای بردگی و سرسپردگی او تبدیل کنند. پس آنان باید نیزه ریا و تزویر برپا کنند؛ و یک روز قرآن بر فراز نیزه برند تا بدین وسیله فاسدان و سفاکان اموی را دیندار و طرفدار عدالت قرآنی معرفی کنند و روز دیگر سر پسر پیامبر را به عنوان شورشی و خارجی و فتنهگر بر سر نیزه کنند و همراه با خاندان رسولخدا، که آنان را اسیرانی خارجی معرفی میکنند، از شهری به شهر دیگر برند و مردم را دعوت به هلهله و شادی در زیر آن نمایند.
پس در واقع این دو نیزه یک نیزه هستند، همان نیزه فریب و خدعه و دغلکاری و کار هر دو نیزه یکی است. هر دو نیزه جای حق و باطل را عوض میکند، هر دو نیزه دین را به ابزاری برای قدرت تبدیل میکند.
پیامبر خدا(ص) میفرماید: «وای بر کسانی که دین را وسیله کسب دنیا میکنند و با زبان نرم خود در برابر مردم به لباس میش در میآیند، گفتارشان از عسل شیرینتر و دلهایشان دل گرگ است»(اعلام الدین، ص۲۹۵) بنابراین استفاده از دین مردم برای کسب یا حفظ و بقاء قدرت در واقع دشمنی با خدا و جنگ با اوست. و امام علی(ع) میفرماید: «هر که در دین مردم با آنان دغلکاری کند، دشمن خدا و پیامبر اوست»(غررالحکم، ص۸۸۹۱).