کانون های فرهنگی و تربیتی استان اردبیل

وبلاگی در مورد برنامه‌های کانون‌های فرهنگی و تربیتی

کانون های فرهنگی و تربیتی استان اردبیل

وبلاگی در مورد برنامه‌های کانون‌های فرهنگی و تربیتی

سلام بر قتیل دشت بلا

 

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)

راز هستی در پیام ناشناختنی!

آنگاه که تنها شدی و در جستجوی یک تکیه‌گاه مطمئن هستی،  بر من توکل نما(نمل/79).

آنگاه که نومیدی بر جانت پنجه افکنده و رها نمی‌شوی،  به من امیدوار باش(زمر/53).

آنگاه که سرمست زندگانی و مغرور به آن شدی،  به یاد قیامت باش(فاطر/5).

آنگاه که در پی تعالی و کمال هستی،  نیتت را پاک و الهی کن(فاطر/29-30).

آنگاه که دوست داری به آرزویت برسی،  به درگاهم دعا کن تا اجابت نمایم(غافر/60).

آنگاه که دوست داری کسی همواره به یادت باشد،  به یاد من باش که من همواره به یاد تو هستم(بقره/152).

آنگاه که دوست داری با من هم سخن شوی،  نماز را به یاد من بخوان(طه/14).

آنگاه که روحت تشنه نیایش و راز و نیاز است،  آهسته مرا بخوان(اعراف/55).

آنگاه که شیطان همواره در پی وسوسه توست،  به من پناه ببر(مومنون/97).

آنگاه که لغزش‌ها روحت را آزرده ساخت،  در توبه به روی تو باز است(قصص/67).

آنگاه که در تنگنای معاش زندگی،  روزنه امید نداری ببخش و انفاق کن و وسعت رزق،  از من بخواه(سباء/39).

آنگاه که می خواهی خوشبختی را گرم در آغوش کشی تسلیم درگه من باش(زمر/54).

آنگاه که خواهان رسیدن به سرزمین سبز بندگی هستی مرا بپرست تا به راه راست هدایت شوی(یس/61).

آنگاه که می خواهی ثروتمندترین و توانگرترین باشی مالت را در راه من صرف کن تا آن را زیاد کنم(تغابن/17).

آنگاه که روحت در حسرت یک سنگ صبور،  در تب و تاب است به هنگام صبح و شام خدای را تسبیح بگوی(آل عمران/41).

آنگاه که منیت و غرور در بند بند وجودت ریشه دوانید سجده کن و تقرب بجوی(علق/19).

آنگاه که در ورطه غفلت و بی‌خبری از یاد خدا غرق در نعمت شدی به هوش باش که در عرصه آزمون الهی به سر می‌بری(جن/17).

آنگاه که مغرور به زندگانی شدی هوشیار باش که شیطان در فریب توست(فاطر/6-5).

آنگاه که خواهانی که لحظه به لحظه نعمت بر تو افزون شود نعمات الهی را شاکر باش تا آنها را زیاد کنم(ابراهیم/7).

آنگاه که در فراز و نشیب زندگی غافل از یاد خدا در حال بریدنی از رحمت لایزال الهی مایوس مباش(عنکبوت/23).

عطش اشک

 

شهادت امیرالمومنین امام علی(ع) را به خدمت تمامی دوستان عزیز تسلیت عرض می‌نمایم.

نه فقط مسجدیان سر به گریبان تواند

نخل و چاه و شب و صحرا همه گریان تواند

دامنت با چه گنه سرخ شد از خون سرت

ای که خلق دو جهان دست به دامان تواند

ای به خون خفته بگو کیسه‌ی خرمات کجاست

فقرا منتظر سفره‌ی احسان تواند

کودکانی که گرسنه همه رفتند به خواب

به عزیزان تو سوگند عزیزان تواند

نخل‌ها در عطش اشک تو بردند به سر

چاه‌ها منتظر ناله‌ی پنهان تواند

اختران شیفته‌ی حال نماز شب تو

کوه‌ها منتظر نغمه‌ی قرآن تواند

اشک مظلومی تو می‌چکد از دیده‌ی ما

پاره‌های دل ما برگ گلستان تواند

آسمان‌ها همه گریند به مظلومی تو

عرشیان سوخته‌ی سینه‌ی سوزان تواند

گیسوی حور پریشان شده در باغ بهشت

نه فقط زینب و کلثوم پریشان تواند

نه دل "میثم" دلسوخته ای جان جهان

هر چه دل هست همه زائر ایوان تواند

زخم پنهان

 

امشب چه سینه‌سوز است بانگ اذان مولا

خیزد صدای تکبیر از عمق جان مولا

از لحظه‌های افطار در شوق وصل دلدار

بر چهره می‌درخشید اشک روان مولا

مولا گشوده آغوش بهر وصال جانان

قاتل به مسجد آید بر قصد جان مولا

زهرا کنار محراب با ذکر واعلیّا

یا فاطمه است امشب ورد زبان مولا

زخم سر علی را دیدند اهل مسجد

دردا که نیست پیدا زخم نهان مولا

ای نخل‌ها بگریید ای چاه‌ها بنالید

دیگر علی ندارید ای دوستان مولا

حق علی ادا شد فرق علی دو تا شد

سرهایتان سلامت ای خاندان مولا

ای دوستان بیایید با من به شهر کوفه

تا سر نهیم امشب بر آستان مولا

ریزید ای یتیمان در سفره‌های خالی

خون جگر به جای خرما و نان مولا

«میثم» دگر امیدی در ماندن علی نیست

از دست رفته دیگر تاب و توان مولا

تبریک ولادت با سعادت امام علی و روز پدر

 

ز طریق بندگى على نه اگر بشر به خدا رسد

به چه دل نهد به که رو کند به چه سو رود به کجا رسد؟

ز خدا طلب دل مقبلى به على بجوى توسلى

که اگر رسد به على دلى به على قسم به خدا رسد

ازلى ولایت او بود، ابدى عنایت او بود

ز کف کفایت او بود ز خدا هر آنچه به ما رسد

به على اگر برى التجا چه در این سرا چه در آن سرا

همه حاجت تو شود روا همه درد تو به دوا رسد

على اى تو یاور و یار ما اسفا به حال فکار ما

نه اگر به عقده کار ما مدد از تو عقده گشا رسد

ولادت باسعادت مولای عاشقان، امیر مؤمنان، علی علیه السلام، و روز پدر مبارک باد.

شهادت بانوی بزرگ اسلام

 

زهرا عصاره عصمت است.

زهرا، آیینه پاکی است.

زهرا زلال کوثر است.

ای همیشه جاری! ‌ای بهار کوتاه!‌ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معرفت به غبار آستان خانه‌ات بوسه می‌زند.

برهوت این دنیای خاکی شایستگی میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که در آیینه زخم‌ها و داغ‌ها و در هجران پدر، غریبانه زیستی و در وداع شبانه‌ات با پهلویی بیمار، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی...

زندگى بانوى بزرگ اسلام با آن که در جوانى به خزان گرایید، در همان دوران کوتاه، درس‌هاى فراوانى براى پیروان حضرتش به جا گذاشت. یکى از این آموزه‌ها که سراسر عمر پربرکت فاطمه مرضیه(س) یکصدا و همسو آن را فریاد مى‌کرد، اهتمام و جدیت نسبت به دین بوده است.

مظلومیت با همه بخش‌هاى زندگى صدیقه طاهره پیوند خورد، به ویژه حوادث دوران پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) که همچو تندبادى بر آن یاس نبى وزید و منجر به شهادت دردناک و غم آور آن ریحانه رسول گردید، اما همین مظلومیت‌هاى پیوسته نیز همگى یک جهت را نشان مى‌دهد و آن سوى دین دارى و پایدارى به پاى دین اصیل است.

ولادت حضرت فاطمه(س) با انزواى مادربزرگوارش از سوى زنان قریش همراه شد. آنان به دلیل ازدواج حضرت خدیجه(س) با پیامبر اسلام(ص) با وى قطع رابطه کردند و حاضر نشدند در لحظات دشوار وضع حمل به یارى او بشتابند. بدین شکل زهراى اطهر(س) در فضایى آکنده از مظلومیت متولد شد. اما پیام این مظلومیت چیزى نبود جز دفاع از دین خدا و حمایت از رسول خدا محمد(ص)، کودکى فاطمه مرضیه(س) با دوره نخست تبلیغ دین در مکه توأم گردید. مشاهده پدر که به ضرب سنگباران زخمى شده یا شکمبه شتر بر سر و روى مبارکش ریخته‌اند، بخشى از سهم کودکى فاطمه(س) در رسالت دشوار رسول خدا محمد(ص) بود.

آغاز نوجوانى آن حضرت در مدینه با جنگ‌هاى پى درپى علیه مسلمانان همراه شد. عروس خانه امیرالمؤمنین علیه السلام در غیاب همسر خود که سردار بى‌بدیل سپاه اسلام بود، بار سنگین کارهاى خانه و رسیدگى به فرزندان خردسال را به دوش مى‌کشید. داستان دستان زهراى مرضیه(س) که از چرخاندن آسیاب سنگى زخم شده بود و چادر وصله‌دار حضرتش که سلمان را به گریه انداخت، همچنین ماجراى شب‌هاى خانه على علیه السلام که فرزندان کوچکش گرسنه سر بر بالین مى‌گذاشتند، گوشه‌هایى از درد و رنج نو عروس آسمانى اسلام است که همگى به پاى نهال نورس اسلام و براى جان گرفتن درخت رسالت بود.

ماجراهایى که پس از رحلت رسول خدا(ص) بر فاطمه مرضیه(س) گذشت و شدت حزن و اندوه آن گرامى در آن دوران به وصف نمى‌آید. تعبیر خود ایشان در شعر منسوب به حضرتش این است: «مصیبت‌هایى بر من فرو ریخت که اگر به روزها افکنده مى‌شد آنها را به شب‌هاى تاریک بدل مى‌نمود».

آن بانو به موجب کلام امام صادق علیه السلام، پس از درگذشت پدر، دائماً اشکبار بود و پى در پى از شدت غصه از حال مى‌رفت و جسم مبارکش مستمراً تراشیده مى‌شد. اما آن ولى و حجت الهى به همه این اندوه‌ها جهت الهى داد و همه را براى تقویت دین خدا و تحکیم موقعیت وصى و جانشین رسول خدا(ص) هزینه کرد و در کمال ماتم زدگى، مصائب خود را زمینه نهیب زدن بر مردمانى قرارداد که غفلت و مصلحت اندیشى دنیایى در خطر برگشت به جاهلیت قرارشان داده بود.

این چنین بود که زهراى اطهر(س) در چهره بزرگترین حامى و پیشواى مظلوم خویش ظاهر شد و سند حقانیت امیرالمؤمنین علیه السلام و مظلومیت آن جناب را با خون خود مهر کرد و ابدیت بخشید.

حضرت فاطمه زهرا(س) در دوران کوتاه رحلت رسول خدا(ص) با شهادت خویش، یکبار به مسجد نبوى پاى گذاشت و خطبه خواند چنان که عظمت و هیبت کلام فاطمى ستون‌هاى مسجد و بلکه عرش الهى را به لرزه انداخت.

باشد که ما به عنوان شیعیان فاطمه زهرا(س) و عزاداران مصائب او این پیام را دریابیم. به دین خدا اهتمام ورزیم و بکوشیم تا خط ولایت علوى علیه السلام را گم نکنیم. 

یک سالگی وبلاگ

 

وبلاگ کانون‌ها یک ساله شد.

از امام حسین(ع) بیشتر بدانیم

فضایل اخلاقی امام حسین(ع)

عبادت، سخاوت، ایثار، ‌شجاعت، صراحت، تواضع، ایثار، مهربانی، عفو و بخشش، احسان، احترام به معلم، آموزش غیرمستقیم، رعایت بزرگ‌ترها و قبول عذرخواهی دیگران از ویژگی‌های اخلاقی امام حسین(ع) است.

عبادت امام حسین(ع)

امــام حسین(ع) فرموده‌اند: مردمی که خدا را از روی رغبت عبادت می‌کنند و درخواست و حاجتی دارند این عبادت تاجران است. مردمی که از روی ترس عبادت می‌کنند، این عبادت بردگان است و کسانی که خدا را برای سپاسگزاری عبادت می‌کنند این عبادت آزادمردان است و این بهترین عبادتهاست.

در روایات آورده‌اند: عبادت، نماز و روزه، حج امام حسین(ع) بسیار بود. آن حضرت(ع) 25 بار به حج مشرّف شدند و در شب عاشورا به برادرش حضرت ابوالفضل(ع) فرمودند: از دشمن وقت بخواه! زیرا من نماز، دعا و تلاوت قرآن را دوست دارم. آن حضرت(ع) در ظهر عاشورا در مقابل لشکر دشمن نماز خواند و از حمله‌های پی‌درپی آنان نهراسید.

امام سجاد(ع) فرمودند: پدرم هر شب هزار رکعت نماز می‌خواندند. امام حسین(ع) وقتی وضو می‌گرفت، رنگش می‌پرید و پاهایش می‌لرزید و از حضرت سؤال کردند چرا؟ فرمودند: سزاوار است کسی که در برابر خداوند می‌ایستد، رنگش زرد شود و پاهایش بلرزد.

سخاوت امام حسین(ع)

حضرت امام حسین(ع) فرمودند: بهترین مال آن است که آبروی تو را حفظ کند و کسی که از تو حاجتی بخواهد، آبروی خود را با این درخواست ریخته است. پس تو با محروم نکردن او، آبروی خودت را حفظ کن.

شخص نیازمندی از بخشنده‌ترین افراد سؤال کرد، کریم‌ترین فرد کیست؟ مردم امام حسین(ع) را به او معرفی کردند. هنگامی که آن فرد وارد منزل امام حسین(ع) شد، حضرت(ع) مشغول نماز بود. آن شخص گفت: امروز آن کسی که به تو امید دارد و به حلقه‌ی در تو می‌زند، ناامید نمی‌شود. تو صاحب بخشش و کَرَم هستی و ما به شما اعتماد داریم و پدر تو فاسقان را کُشت.

امام حسین(ع) 4000 دِرهم به او بخشید. آن شخص وقتی هدیه امام(ع) را گرفت،‌ گریه کرد. امام حسین(ع) فرمودند: آیا بخشش من کم بود؟ او گفت: نه. گریه‌ام، برای آن است که این دست با بخشش چگونه زیر خاک می‌شود.

ایثار امام حسین(ع)

قرآن کریم می‌فرماید: به مقام نیکان نمی‌رسید؛ مگر چیزهایی که به آن علاقه دارید، انفاق کنید. امام حسین(ع) در روز عاشورا تمامی عزیزانش را در راه خدا تقدیم کردند.

آنکه پرچمداری اسلام را با خون خرید

تا به پا گشت و عَلَم شد پرچم توحید از او

دولت حق دولت خاصّ حسین‌بن علی است

دولتی کز مکرمت دولت بسی زایید از او

منبع: بحارالانوار جلد 45ـ44ـ43، نهج‌البلاغه و قرآن

به نقل: از روزنامه اطلاعات

سخنان گهربار از سالار شهیدان

از ترس خداوند گریه‌کردن، آتش جهّنم را دور می‌کند.

اگر برای نعمت‌های گذشته‌ی خود شکرگزار باشی، خداوند نعمت‌های جدیدی به تو می‌دهد.

شایسته است، انسان مؤمن وقتی کسی را دید که گناه می‌کند، او را از کارهای زشت نهی کند.

از ستم‌ کردن بر کسی که غیر از خداوند یار و یاوری ندارد، بپرهیز.

آنچه را طاقت نداری، به عهده مگیر.

هرگاه از تدبیر و چاره‌اندیشی بازماندی، گره‌گشای کار تو، مدارا کردن است.

دانا کسی است که راست‌گو باشد.

راست‌‌گویی نشانه‌ی عزّت و دروغ‌گویی نشانه‌ی ذلّت آدمی است.

آن کسی که بخشش تو را بپذیرد، تو را در جوانمردی کمک کرده است.

بخیل، کسی است که از سلام کردن بخل ورزد.

کسی که اندوه و گرفتاری مؤمنی را برطرف کند، خداوند اندوه و گرفتاری دنیا و آخرت را از او برطرف می‌کند.

از فرهنگ سخنان امام حسین(ع) به نقل از روزنامه اطلاعات

اربعین حسینی را تسلیت عرض می‌نمائیم

 

سخنانی از امام حسین(ع)

1ـ بندگان خدا از خدا بترسید و در دنیا با احتیاط رفتار کنید. اگر بنا بود همه‌ی دنیا به یک نفر داده شود، یا فردی برای همیشه در دنیا بماند، پیامبران برای بقا سزاوارتر و جلب خشنودی آنان بهتر و چنین حکمی خوشایندتر بود؛ ولی خداوند عاقبت دنیا را نابود شدن قرار داده است.

خداوند دنیا را محل فنا و نیستی قرار داد، زیرا دنیا دوست‌دارانش را لحظه به لحظه تغییر داده، وضعشان را دگرگون می‌سازد. مغرور و درمانده کسی است که فریب دنیا را بخورد.

2ـ گرچه زندگی این دنیا از نظر عده‌ای بسیار با ارزش است؛ ولی آخرت که جهان پاداش الهی است، بالاتر و با ارزش‌تر است. اگر جمع کردن مال و ثروت برای این است که باید روزی از آن دست برداشت، پس فرد نباید برای چنین ثروتی بخل ورزد و اگر روزی‌ها مقدر و تقسیم شده است، هرچه انسان در کسب ثروت حرص کمتری داشته باشد نیکوتر است و اگر این بدن‌ها برای مرگ آفریده شده، پس کشته شدن انسان در راه خدا از همه چیز پسندیده‌تر است.

3ـ سلام کردن 70 پاداش دارد که از این رقم 69 تـا بـرای سـلام کـننده و یـکی برای پاسخ دهنده است.

4ـ مردمی که بندگان دنیا هستند و دین را برای رفاه و آسایش می‌خواهند، هرگاه در امتحان و رنج قرار گیرند آن موقع دینداران کم هستند.

5ـ کسی که هدیه شما را بپذیرد، شما را در بخشش و کرامت کمک کرده است.

6ـ از معذرت خواهی، پرهیز کنید؛ زیرا مؤمن عمل بد انجام نمی‌دهد تا عذرخواهی کند؛ اما منافق هر روز کار زشت انجام می‌دهد و معذرت‌خواهی می‌کند.

7ـ شخصی خدمت امام حسین(ع) رسید و عرض کرد: من مردی گناهکار هستم و توان خودداری و دوری کردن از گناه را ندارم. مرا موعظه فرما.

حضرت فرمودند: پنج عمل زیر را انجام بده. آنگاه هرچه خواستی گناه کن!

1ـ از رزق خداوند استفاده نکن، سپس هرچه خواستی گناه کن.

2ـ از ولایت خداوند خارج شو، پس هرچه خواستی گناه کن.

3ـ محلی را پیدا کن که خداوند تو را نبیند، سپس هرچه خواستی گناه کن.

4ـ وقتی عزرائیل برای قبض روح تو آمد، او را از خودت دفع کن، سپس هرچه خواستی گناه کن.

5ـ وقتی در قیامت تو را به سوی جهنم هدایت کردند، از رفتن به آنجا خودداری کن، سپس هرچه خواستی گناه کن.

منبع: بحارالانوار 78 ج ـ تحف‌العقول

به نقل از: روزنامه اطلاعات

حسین وارث آدم

شب عاشورا بود، عاشورای سال ۴۹؛ گفتم بروم به مجلس روضه‌ای، که صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. منصرف شدم. اما شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود و خانه یکپارچه سکوت و درد، چه می‌توانستم کرد؟ از خودم توانستم منصرف شوم، از روضه توانستم منصرف شوم، اما چگونه می‌توانستم خود را از عاشورا منصرف کنم؟

نامه‌ام را که به دوستم نوشته بودم– دوستی که هرگاه روزگار عاجزم می‌کرد و رنج به نالیدنم وا می‌داشت، به پناه او می‌رفتم– برگرفتم، گفتم در این تنهایی درد و این شب سوگ، بنشینم و با خود سوگواری کنم، مگر نمی‌شود تنها عزاداری کرد؟ نشستم و روضه‌ای برای دل خویش نوشتم، آنچه را در نامه‌ی او برای خود نوشته بودم و تصور غربت و رنج خودم بود، تصحیح کردم تا تصویر غربت و رنج حسین گردد.

… پیش چشمم را پرده‌ای از خون پوشیده است. در میان هیاهوی مکرر و خاطره انگیز دجله و فرات، این دو خصم خویشاوندی که هفت هزار سال، گام به گام با تاریخ همسفرند، غریو و غوغای تازه‌ای برپا است؛ صحرای سوزانی را می‌نگرم، با آسمانی به رنگ شرم، و خورشیدی کبود و گدازان، و هوایی آتش ریز، و دریای رملی که افق در افق گسترده است، و جویباری کف آلود از خون تازهای که می‌جوشد و گام به گام، همسفر فرات زلال است.

می‌ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش می‌نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپا داشته است و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه‌ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره‌زاری بی‌حاصل و شن‌ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال«خصومت جاری» و …

می‌ترسم در سیمای بزرگ و نیرومند او بنگرم، او که قربانی این همه زشتی و جهل است. به پاهایش می‌نگرم که همچنان استوار و صبور ایستاده و این تن صدها ضربه را بپا داشته است. ترسان و مرتعش از هیجان، نگاهم را بر روی چکمه‌ها و دامن ردایش بالا می‌برم: اینک دو دست فرو افتاده‌اش، دستی بر شمشیری که به نشانه شکست انسان، فرو می‌افتد، اما پنجه‌های خشمگینش، با تعصبی بی‌حاصل می‌کوشد، تا هنوز هم نگاهش دارد… جای انگشتان خونین بر قبضه شمشیری که دیگر…

… افتاد! و دست دیگرش، همچنان بلاتکلیف.

نگاهم را بالاتر می‌کشانم: از روزنه‌های زره خون بیرون می‌زند و بخار غلیظی که خورشید صحرا می‌مکد تا هر روز، صبح و شام، به انسان نشان دهد و جهان را خبر کند.

نگاهم را بالاتر می‌کشانم: گردنی که، همچون قله حرا، از کوهی روییده و ضربات بی‌امان همه تاریخ بر آن فرود آمده است. به سختی هولناکی کوفته و مجروح است، اما خم نشده است. نگاهم را از رشته‌های خونی که بر آن جاری است باز هم بالاتر می‌کشانم:  ناگهان چتری از دود و بخار! همچون توده انبوه خاکستری که از یک انفجار در فضا می‌ماند و… دیگر هیچ!

پنجه‌ای قلبم را وحشیانه در مشت می‌فشرد، دندان‌هایی به غیظ در جگرم فرو می‌رود، دود داغ و سوزنده‌ای از اعماق درونم بر سرم بالا می‌آید و چشمانم را می‌سوزاند، شرم و شکنجه سخت آزارم می‌دهد، که: «هستم»، که «زندگی می‌کنم».

این همه «بیچاره بودن» و بار «بودن» این همه سنگین! اشک امانم نمی‌دهد؛ نمی‌توانم ببینم. پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است. در برابرم، همه چیز در ابهامی ‌از خون و خاکستر می‌لرزد، اما همچنان با انتظاری از عشق و شرم، خیره می‌نگرم؛ شبحی را در قلب این ابر و دود باز می‌یابم، طرح گنگ و نامشخص یک چهره خاموش، چهره پرومته، رب‌النوعی اساطیری که اکنون حقیقت یافته است. هیجان و اشتیاق چشمانم را خشک می‌کند. غبار ابهام تیره‌ای که در موج اشک من می‌لرزد، کنارتر می‌رود. روشن‌تر می‌شود و خطوط چهره خواناتر.

چقدر تحمل ناپذیز است دیدن این همه درد، این همه فاجعه، در یک سیما، سیمایی که تمامی ‌رنج انسان را در سرگذشت زندگی مظلومش حکایت می‌کند. سیمایی که … چه بگویم؟

مفتی اعظم اسلام او را به نام یک «خارجی عاصی بر دین الله و رافض سنت محمد» محکوم کرده و به مرگش فتوی داده است. و شمشیرها از همه سو برکشیده، و تیرها از همه جا رها، و خیمه‌ها آتش زده و رجاله در اندیشه غارت، و کینه‌ها زبانه کشیده و دشمن همه جا در کمین، و دوست بازیچه دشمن و هوا تفتیده و غربت سنگین و دشمن شوره‌زاری بی‌حاصل و شن‌ها داغ و تشنگی جان گزا و دجله سیاه، هار و حمله ور و فرات سرخ، مرز کین و مرگ در اشغال «خصومت جاری» و…

در پیرامونش، جز اجساد گرمی که در خون خویش خفته‌اند، کسی از او دفاع نمی‌کند. همچون تندیس غربت و تنهایی و رنج، از موج خون، در صحرا، قامت کشیده و همچنان، بر رهگذر تاریخ ایستاده است.

نه باز می‌گردد،

که: به کجا؟

نه پیش می‌رود،

که: چگونه؟

نه می‌جنگد،

که: با چه؟

نه سخن می‌گوید،

که: با که؟

و نه می‌نشیند،

که: هرگز!

ایستاده است و تمامی ‌جهادش اینکه… نیفتد

همچون سندانی در زیر ضربه‌های دشمن و دوست، در زیر چکش تمامی ‌خداوندان سه گانه زمین(خسرو و دهگان و موبد، زور و زر و تزویر، سیاست و اقتصاد و مذهب)، در طول تاریخ، از آدم تا… خودش! به سیمای شگفتش دوباره چشم می‌دوزم، در نگاه این بنده خویش می‌نگرد، خاموش و آشنا؛ با نگاهی که جز غم نیست. همچنان ساکت می‌ماند.

نمی‌توانم تحمل کنم؛ سنگین است؛ تمامی‌«بودن»م را در خود می‌شکند و خرد می‌کند. می‌گریزم. اما می‌ترسم تنها بمانم، تنها با خودم، تحمل خویش نیز سخت شرم آور و شکنجه آمیز است. به کوچه می‌گریزم، تا در سیاهی جمعیت گم شوم. در هیاهوی شهر، صدای سرزنش خویش را نشنوم.

خلق بسیاری انبوه شده‌اند و شهر، آشفته و پرخروش می‌گرید، عربده‌ها و ضجه‌ها و عَلم و عَماری و «صلیب جریده» و تیغ و زنجیری که دیوانه‌وار بر سر و روی و پشت و پهلوی خود می‌زنند، و مردانی با رداهای بلند و... .

عمامه پیغمبر بر سر و... آه!... باز همان چهره‌های تکراری تاریخ! غمگین و سیاه‌پوش، همه جا پیشاپیش خلایق!

تنها و آواره به هر سو می‌دوم، گوشه آستین این را می‌گیرم، دامن ردای او را می‌چسبم، می‌پرسم، با تمام نیاز می‌پرسم؛ غرقه در اشک و درد: «این مرد کیست»؟ «دردش چیست»؟ این تنها وارث تاریخ انسان، وارث پرچم سرخ زمان، تنها چرا؟ چه کرده است؟ چه کشیده است؟ به من بگویید: نامش چیست؟

هیچ کس پاسخم را نمی‌گوید!

پیش چشمم را پرده ای از اشک پوشیده است...

عید امامت گرامی باد

 

غدیر رمز پایداری و تلاش و کوشش جاودانه ی عاشقان خداست. بدون غدیر، عشق می مرد و رسالت ناتمام می ماند و گل واژه های شهادت و ایثار بی معنا می شد و رسالت بدون امامت در توطئه های مکرر خناسان، فرو می خشکید.

آنگاه که رسالت با غدیر همیشه جاری امامت پیوند خورد، دین الهی کامل شد که فرمود: الیوم اکملت لکم دینکم

مسلم بن عقیل؛ یار وفادار حسین علیه السلام

 

از صداى سخن عشق، ندیدم خوشتر        یادگارى که در این گنبد دوار بماند

وصال مسلم به ملکوت، او که در عرفه شهید شد تا دعاى عرفه مولى الکونین را تفسیر کند و حماسه مسلم بودن و تسلیم نشدن را بیافریند.

به یاد روح بزرگ انسان‌هاى خودساخته و پاکی که ایثارشان در راه خدا الهام بخش تعهد و فداکارى است. عظمت انسانى چهره‌‏هاى پرفروغ تاریخ خونبار ما چون مسلم بن عقیل و «هانی بن عروه»، اسوه همه کسانى است که در زندگى به هدف‌هایى والاتر از دنیا اعتقاد دارند و ارزش‌هاى متعالى را مى‏جویند. انسان‌هاى نمونه از نظر ایمان، اخلاق، شهامت، جوانمردى و استقامت، همیشه زینت تاریخ بوده و هستند.

مسلم بن عقیل یکى از این چهره‏‌هاست. شنیدن نام این انسان والا و سرباز فداکار راه حق، یاد آور همه خوبی‌ها، رشادت‌ها و جوانمردی‌هاست؛ و خواندن زندگینامه این سردار رشید اسلام، درس‌آموز و الهام‌بخش و سازنده است. حماسه مسلم‏ بن عقیل در کوفه، پیش درآمدى بر نهضت عظیم عاشورا بود؛ و خود مسلم، پیشاهنگ نهضت‏ سیدالشهدا علیه ‏السلام و سفیر انقلاب کربلا و پیش‌مرگ حماسه تاریخ‌ساز و جاویدان عاشورا بود.

درباره مسلم بن عقیل، چه مى‏‌توان گفت، جز بیان صداقت و رشادت و ایمانش؟ و چه مى‌‏توان نوشت، جز فداکارى و حماسه و آزادگى‌‏اش، و چه مى‌‏توان شنید جز عمل به وظیفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت، و مسلم بن عقیل کیست؟ تجسمى از ارزش‌هاى والاى مکتب؛ الگو و اسوه‌‏اى از یک جوانمرد سلحشور و انقلابى پاکباخته و دل به راه خدا داده و سر به راه دوست ‏سپرده و قدم در راه‏ حق نهاده و با شهادت به معراج قرب پروردگار رسیده است.

مسلم‏ بن عقیل کیست؟

در میان جوانان برومند «بنى‌هاشم‏»، مسلم بن عقیل، فرزند عقیل یکى از چهره‌‏هاى تابناک و شخصیت‌هاى بارز، به شمار مى‏رفت. «عقیل‏» برادر حضرت على علیه السلام و دومین فرزند ابوطالب بود.

مسلم بن عقیل، برادرزاده امیرالمؤمنین و پسر عموى حسین‏ بن على بود. دودمانى که مسلم در آن رشد یافت، دودمان علم و فضیلت و شرف بود و خاندانى که شخصیت انسانى و اسلامى مسلم بن عقیل در آن شکل گرفت، بهترین زمینه را براى تربیت و تکامل معنوى و حماسى مسلم فراهم کرد.

از آغاز کودکى، در میان جوانان بنى‏هاشم به خصوص در کنار امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بزرگ شد و کمالات اخلاقى و بنیان ولایت و درس‌هاى حماسه و ایثار و شجاعت را به خوبى فرا گرفت. اجداد مسلم بن عقیل کسانى، چون «ابوطالب‏» و «فاطمه بنت اسد» بودند که در فرزندان خویش، شجاعت و ایمان و دلاورى را به ارث مى‏گذاشتند و مسلم بن عقیل، شاخه‏اى پربار از این اصل و تبار بود؛ و بنا به اصل وراثت، خصلت‌هاى برجسته را از نیاکان خود به ارث برده بود.

به نقل مورخان، در زمان حکومت آن حضرت(بین سال‌هاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى برخى از منصب‌هاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفین، وقتى که امیرالمؤمنین علیه‌السلام لشگر خود را صف آرایى مى‏کرد، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و عبدالله‏ بن جعفر و مسلم بن عقیل را بر جناح راست ‏سپاه، مامور کرد.

شناسنامه مسلم بن عقیل را، پیش از آن که از نیاکان و سرزمین و قبیله جستجو کنیم، باید در فکر، عمل و زندگانى‏اش بیابیم؛ این بهترین معرف مسلم بن عقیل است. مسلم بن عقیل، در دوران خلافت على علیه السلام در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس ‏از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامت‏ دو فرزندش، حسنین علیهماالسلام تجسم پیدا کرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر این آستان فدا کرد.

در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى علیه السلام که از سخت‌ترین دوره‌‏هاى تاریخ اسلام نسبت‏ به پیروان اهل‏بیت و طرفداران حق بود، مسلم بن عقیل با خلوص هر چه تمام در مسیر حق بود و از باوفاترین یاران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مى‏شد. پس از شهادت امام مجتبى علیه السلام که امامت ‏به حسین ‏بن على علیهماالسلام رسید تا مرگ معاویه که یک دوره ده ساله بود؛ باز مسلم بن عقیل را در کنار امام حسین علیه‌السلام مى‏بینیم. در این دوره بیست‏ ساله، یعنى از شهادت على علیه السلام تا حادثه کربلا بسیارى از کسان، یا مرعوب تهدیدها شدند یا مجذوب زر و سیم و فریفته دنیا و صحنه حق را رها کردند و یا به معاویه پیوستند و یا انزواى بى‏دردسر را برگزیدند، ولى آنان که قلبى سرشار از ایمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرایط دشوار مى‏دانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداکارى در راه خدا و جهاد فى سبیل الله پرداختند.

ارزش و فضیلت پیروان حق در آن دوره، به خصوص وقتى آشکارتر مى‏شود که به شرایط دشوار دیندارى و حق‌‏پرستى در روزگار سلطه امویان آگاه باشیم.

حضرت على علیه السلام از پیامبر اسلام حدیثى را در مدح عقیل‏ نقل مى‏کند که آن حضرت فرمودند: من او را(عقیل‏) به دو جهت دوست دارم: یکى، به خاطر خودش، و یکى هم به خاطر این که پدرش ابوطالب او را دوست مى‏داشت. و در آخر، خطاب به على علیه السلام فرمود: «فرزند او مسلم بن عقیل کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک مى‏ریزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مى‏فرستند».

معاویه، پس از بیست ‏سال سلطنت استبدادى مُرد. یزید، پس از معاویه بر سر کار آمد و با تهدید و تطمیع بر اوضاع مسلط شد. مى‏خواست اباعبدالله الحسین علیه السلام را هم به بیعت وادار کند، که سیدالشهدا نپذیرفت و به طور مخفیانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدینه بیرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ایام حج در جهت آگاهانیدن مردم، بهره‌بردارى کند.

سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسین علیه السلام در مکه و برخورد با مردم و تشکیل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگیزه و اهداف امام، از امتناع از بیعت‏ با یزید، آشنا کرد؛ به خصوص مردم کوفه از اقدام انقلابى امام حسین علیه السلام خوشحال و امیدوار شدند. مردم کوفه، خاطره حکومت چهار ساله علوى را به یاد داشتند و در این شهر، شخصیت‌هاى برجسته و چهره‌‏هاى درخشانى از مسلمانان متعهد و یاران اهل‌بیت ‏بودند. از این رو نامه‌ها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهره‌هاى معروف شیعه در کوفه و بصره به امام حسین علیه السلام نوشتند، که تعداد این نامه‌ها به هزاران مى‏رسید. کوفیان، گروهى را هم به نمایندگى از طرف خود به سرکردگى «ابوعبدالله جدلى‏» به نزد آن حضرت فرستادند و نامه‌‏هایى همراه آنان ارسال کردند.

در میان نامه‏ها و امضاها، نام شخصیت‌هاى بزرگى از کوفه همچون «شبث‏ بن ربعى‏» و «سلیمان‏ بن صرد» و «مسیب‏ بن نجبه‏» و... به چشم مى‏خورد که از آن حضرت مى‏خواستند مردم را به بیعت‏ با خود دعوت کند و به کوفه بیاید و یزید را از خلافت‏ خلع کند.

امام، تصمیم گرفت در مقابل اصرار و دعوت‌هاى مکرر مردم کوفه، عکس ‏العمل نشان داده و اقدامى کند. براى ارزیابى دقیق اوضاع کوفه و میزان علاقه و استقبال مردم و تهیه مقدمات لازم و شناسایى و سازماندهى و تشکل نیروهاى انقلابى، ضرورى بود که کسى قبلاً به کوفه رفته و این ماموریت را انجام دهد و گزارشى دقیق از وضعیت‏ شهر و مردم، به او بدهد.

حضرت حسین‏ بن على علیهماالسلام مناسب‌ترین فرد براى این ماموریت محرمانه را مسلم بن عقیل دید، که هم آگاهى سیاسى و درایت کافى داشت، و هم تقوا و دیانت، و هم خویشاوند نزدیک امام بود. به نمایندگانى که از کوفه آمده بودند، فرمود: من، برادر و پسر عمویم مسلم بن عقیل را با شما به کوفه مى‏فرستم، اگر مردم با او بیعت کردند؛ من نیز خواهم آمد.

این که امام از مسلم بن عقیل به عنوان «برادرم‏» و «فرد مورد اعتمادم‏» نام مى‏برد، میزان اعتبار و لیاقت و کفایت مسلم‏ بن عقیل را مى‏رساند. آنگاه مسلم بن عقیل را طلبید و به او فرمود: به کوفه مى‏روى، اگر دیدى که دل و زبان مردم یکى است و آنچنان که در این نامه‌ها نوشته‌اند متحدند و مى‏توان به وسیله آنان اقدامى کرد، نظر خودت را بر من بنویس و مسلم بن عقیل را وصیت و سفارش کرد، به این که: پرهیزکار و با تقوا باش؛ نرمش و مهربانى به کار ببر؛ فعالیت‌هاى خود را پوشیده ‏دار؛ اگر مردم، یکدل و یک جان بودند و در میانشان اختلافى نبود، مرا خبر کن.

اعزام مسلم بن عقیل و فرستادن این پیام به کوفه، پاسخى به همه نامه‌ها و دعوت‌ها و طومارها بود. محتواى پیام امام، در این چند محور، خلاصه مى‏شود:

1- تایید کامل از مسلم بن عقیل به عنوان برادر، پسر عمو و نماینده‏اى مورد اطمینان.

2- محدوده مسؤولیت مسلم بن عقیل در کوفه نسبت‏ به ارزیابى وحدت کلمه و صداقت مردم.

3- پاسخى به دعوت‌هاى مکرر، به عنوان اتمام حجت.

4- درخواست از مردم براى حمایت و اطاعت از مسلم بن عقیل.

مسلم بن عقیل با گرفتن دو راهنما از مکه به سوى کوفه حرکت کرد؛ و اینک، مسلم بن عقیل، با شهرى رو به روست، حادثه‏ خیز و پر ماجرا و با گرایش‌هاى مختلف؛ شهرى با افکار گوناگون که اگر چه به ظاهر آرام است، اما آرامش قبل از طوفان را مى‏گذراند.

شیعیان، دسته دسته به خانه مختار مى‏آمدند و با مسلم بن عقیل دیدار و بیعت مى‏کردند و مسلم بن عقیل هم نامه امام حسین علیه السلام را خطاب به مؤمنان و مسلمانان کوفه براى هر جماعتى از آنان مى‏خواند. روز به روز بر تعداد هواداران امام حسین علیه السلام که با نماینده‏اش مسلم بن عقیل، بیعت مى‏کردند افزوده مى‏شد تا این که پس از چند روز، به هزاران نفر مى‏رسید. با وجود این همه بیعت‌گران‏ جان بر کف و انقلابی‌هاى آماده براى هرگونه فداکارى در راه حمایت ‏حسین علیه السلام و بر انداختن حکومت‏ یزید، مسلم بن عقیل، طى نامه‏اى اوضاع را به امام گزارش داد و با بیان شرایط و زمینه مساعد براى نهضت از امام خواست که به سوى کوفه بشتابد.

اکنون مسلم بن عقیل، نگینى در میان حلقه انبوه یاران است حضورش مایه دلگرمى امیدواران است شکوه و هیبتى دارد، میان کوفیان جایى و محبوبیتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لکه‏‌هاى ذلت و ننگ است کلام از شور جانسوز حقیقت‌هاست، ز «رفتن‏»ها و «ماندن‏»‌هاست. ولى دوران آن کم بود و کم پایید، تمام شعله‌ها ناگه فرو خوابید...

یزید براى حفظ سلطه و حاکمیت‏ بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبیدالله بن زیاد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن‏ زیاد» با حفظ سمت، والى کوفه نیز شد. ماموریت ابن‏ زیاد آن بود که به کوفه برود و مسلم بن عقیل را دستگیر کند و سپس او را محبوس یا تبعید کند، یا به قتل برساند.

مردمى که با مسلم بن عقیل بیعت کرده و در انتظار آمدن حسین بن على علیهماالسلام به کوفه بودند، با ورود ابن‏ زیاد به کوفه، وضعى دیگر پیدا کردند. فردا صبح که مردم براى نماز جماعت‏ به مسجد آمدند، ابن زیاد از دارالاماره بیرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... امیرالمؤمنین یزید، مرا فرمانرواى شهر و این مرز و بوم و حاکم بر شما و بیت‏‌المال قرار داده است و به من دستور داده که با ستمدیدگان، انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نیکى کنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشیر و تازیانه رفتار کنم. پس هر کس باید بر خویش بترسد. راستى گفتارم هنگام عمل ‏روشن مى‏شود؛ به آن مرد هاشمى مسلم بن عقیل هم برسانید که از خشم و غضب من بترسد».

از این پس، مجراى بسیارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابن‏ زیاد، رؤساى قبایل و محله‌ها را طلبید و برایشان صحبت‌هاى تهدیدآمیز کرد و از آنان خواست که نام مخالفان یزید را به او گزارش دهند، وگرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.

حزب اموى، که مى‏رفت‏ بساطش نابود و برچیده گردد، دیگر بار جان گرفت و آن تهدیدها و تطمیع‏ها و فریبکاری‌ها و تبلیغ‌هاى دامنه‏دار، تاثیر خود را بخشید و والى جدید، توانست‏ با قدرت و قوت و با تمام امکانات جاسوسى و خبرگیرى و خبررسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگیری‌ها و خشونت‌ها و برخوردهاى تندى که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.

مسلم بن عقیل، در خانه «مختار» بود که صحنه حوادث به صورتى که یاد شد، پیش آمد. از آن جا که ابن ‏زیاد، براى سرکوبى انقلابی‌ها به دنبال رهبر این نهضت؛ یعنى مسلم بن عقیل مى‏گشت، مسلم بن عقیل مى‏بایست جاى امن‌تر و مطمئن‌ترى انتخاب کند. این بود که مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه «هانى‏» رفت.

«هانى ‏بن عروه»، از بزرگان کوفه و چهره‌هاى معروف و پر نفوذ شیعه در این شهر بود که هواداران و نیروهاى مسلح و سواره‏اى که تعدادشان به هزاران نفر می‏رسید در اختیار داشت. «هانى»، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پیامبر را هم درک کرده بود و در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام هم در جنگ‌هاى جمل و صفین و نهروان ملازم رکاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفایى شایسته در حق اهل‏‌بیت پیامبر برخوردار بود.

اینک، بار دیگر موقعیتى پیش آمده بود که «هانى»، صداقت و ایمان و تعهد خویش را نسبت‏ به حق نشان دهد و در این شرایط خطرناک و اوضاع بحرانى، پذیراى مسلم بن عقیل گردد که در راس نیروهاى شیعى است و تحت تعقیب از سوى حاکم کوفه.

نهضت مسلم بن عقیل و هوادارانش، صورت مخفی‌ترى گرفت و ارتباط ها پنهان‌تر انجام مى‏شد. با تغییر شرایط، کوفه به کانون خطرى براى انقلابی‌هاى شیعه تبدیل شده بود که با کمترین غفلتى ممکن بود خطرات بزرگى پیش بیاید. سیاست کلى «ابن ‏زیاد» نابودى مسلم بن عقیل و شکست این نهضت‏ بود و براى این کار، دو نقشه کلى را در دست اجرا داشت:

1- جستجو و تعقیب مسلم بن عقیل و طرفدارانش.

2- خریدن سران شهر و چهره‏هاى با نفوذ.

براى پی ‏بردن به مخفیگاه مسلم بن عقیل و اطلاع از قرارها و برنامه‏ها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت مسلم بن عقیل، راهى که از سوى ابن‏زیاد پیش گرفته شد، استفاده از یک عامل نفوذى بود که با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حکومت ‏برساند. این عامل نفوذى ابن‏ زیاد کسى جز «معقل‏» نبود. معقل که از سرسپردگان‏ حکومت ‏بود، با دریافت‏ سه‏ هزار درهم، مأموریت‏ یافت که به عنوان یک هوادار مسلم بن عقیل و طرفدار نهضت‏ با طرفداران مسلم بن عقیل تماس بگیرد و به عنوان یک انقلابى، که می‏خواهد این پول‌ها را براى صرف در راه ‏انقلاب و تهیه سلاح و امکانات مبارزه به مسلم بن عقیل تحویل دهد، کم‏ کم به پیش مسلم بن عقیل راه یافته و از خانه او و تشکیلات و افراد مؤثر، گزارش تهیه کرده و به ابن ‏زیاد خبر دهد.

به این صورت، کم ‏کم این جاسوس ابن‏ زیاد، به خانه هانى هم که پناهگاه مسلم بن عقیل بود راه پیدا کرد و با مسلم ملاقات نمود و پول‌ها را به او تحویل داد و به تدریج‏ خود را یکى از طرفداران نهضت، جا زد. صبح‌ها زودتر از همه می‏آمد و دیرتر از همه می‏رفت و اخبار درونى نهضت را به عبیدالله زیاد، گزارش می‏داد.

با پى بردن به مخفیگاه مسلم بن عقیل و مرکزیت نهضت و افراد مؤثر در جریان مبارزه، ابن زیاد، بیشتر احساس خطر کرد و تصمیم گرفت که هر چه زودتر دست ‏به کار شود و انقلاب را قبل از آن که به مرحله غیر قابل کنترلى برسد، در هم شکسته و سران نهضت و مقاومت انقلابی‌ها را در هم شکند. این بود که نقشه حمله گسترده به نهضت و پیشگامان آن و چهره‌هاى سرشناس تشکیلات مسلم بن عقیل کشیده شد و اولین گام، دستگیرى «هانى‏» بود.

نقش «هانى‏» در نهضت، بسیار بود؛ از این رو والى کوفه به فکر دستگیرى «هانى» افتاد تا از این طریق به مسلم بن عقیل هم دسترسى پیدا کند، زیرا می‏دانست تا وقتى که «هانى»، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم بن عقیل عملى نیست و نیروهاى زیادى که در اختیار و در فرمان «هانى» هستند، مقاومت و دفاع خواهند کرد. پس باید با نقشه‌ای پاى هانى را به «دارالاماره‏» بکشد و او را در همان جا زندانى کند تا بین او و مسلم بن عقیل جدایى بیفتد.

هانى به بهانه مریضى پیش «عبیدالله زیاد» نمی‏رفت، تا این که ابن‏ زیاد، چند نفر را در پى او فرستاد و با این بهانه که والى کوفه می‏خواهد تو را ببیند، او را به دارالاماره بردند.

ابن ‏زیاد، با جوش و خروش، براى مردم، سخنانى تهدیدآمیز، همراه با تطمیع، بیان می‌کرد. قساوت و خشونت از گفتارش می‏بارید. بیشترین تهدید، نسبت ‏به کسانى بود که به مسلم بن عقیل پناه دهند و مژده جایزه به کسى داد که مسلم بن عقیل را یا خبرى از او را نزد او بیاورد. مسلم بن عقیل نایب و نماینده حسین بود. نسخه‌‏اى برابر با اصل. تصمیم گرفته بود کربلایى در کوفه بر پا سازد، و حماسه‌‏اى به یاد ماندنى و درسى عظیم از قدرت رزمى و روحى یک «مؤمن‏» در تاریخ، بر جاى بگذارد. و این چنین کوفه که به خاطر نهضت ‏براى مسلم بن عقیل «وطن‏» شده بود، اینک به غربت تبدیل شده است. مسلم بن عقیل بی‌یاوری چون «هانی». و مسلم بن عقیل، غریبى در وطن! مسلم بن عقیل براى یافتن خانه‌اى که شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در کوچه‏ها غریبانه می‌گشت و نمی‏دانست‏ به کجا می‌رود.

و اما در کوفه، همه درها به روی مسلم بن عقیل بسته بود و هر کس، سوداى سلامت و آسایش خویش را در سر داشت. تا این که پس از چند روز آوارگی در محله «بنى ‏بجیله» زنى به نام «طوعه‏» به مسلم پناه داد. پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن ‏زیاد» بود. شب که به خانه آمد، از حرکات و رفتار مادر، متوجه اوضاع غیرعادى شد. با کنجکاوى فراوان بالأخره فهمید که مهمانِ خانه‌شان کسى جز مسلم بن عقیل نیست. بسیار خوشحال شد، که اگر به والى شهر خبر دهد، جایزه خواهد گرفت. گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد که به کسى نگوید.

و سپاهیان ابن زیاد شبانه به قصد جان مسلم بن عقیل به خانه طوعه یورش بردند. حضرت مسلم بن عقیل یک تنه در برابر انبوهى از سپاهیان ابن ‏زیاد ایستاده بود و دلیرانه مقاومت و جنگ می‏کرد. هر هجومى را با شمشیر دفع می‏کرد و هر مهاجمى را ضربتى کارى میزد. مسلم بن عقیل، تصمیم داشت که تا آخرین قطره خون و تا واپسین دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در یک حلقه محاصره از پشت‏ سر، نیزه‏اى بر او زده و او را به زمین افکندند و بدین گونه، اسیرش کردند. طبق برخى از نقل‌ها سر راهش گودالى کندند و مسلم بن عقیل در آن افتاد و اسیر شد. مسلم بن عقیل را گرفتند؛ آزاده‏اى که در اندیشه نجات آن اسیران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى دیگر از حماسه در پیش دیدگان تاریخ، نمودار شد.

حضرت مسلم بن عقیل با خرسندی از تقرب به مقام والای شهادت خود، دشمنان را ندا داد:

من امروز،

از خُم خون،

می‏چشم شهد شهادت را

ولى خرسند و خشنودم

که مرگم جز به راه حق و قرآن نیست.

از این مردن سرافرازم که پیش باطل و بیداد

نیاوردم فرود، این سر

نکردم سجده بر دینار،

نسودم لحظه‌اى پیشانی‏ام بر زر،

کنون در چنگ این دشمن،

شرافتمند می‏میرم

که من،

مردانه جنگیدم

و بر مرگ دلیران و جوانمردان

نمی‏بایست گرییدن.

ولى ناگاه مسلم بن عقیل را گریه فرا گرفت، و گفت: «انا لله و انا الیه راجعون‏» یکى از سران سپاه ابن‏ زیاد، از روى طعنه، گفت: کسى که در پى این کارها باشد، بر این پیشامدها نباید گریه کند. مسلم بن عقیل گفت: «به خدا سوگند! گریه‌ام براى خویش و به خاطر ترس از مرگ نیست، بلکه گریه من براى خانواده‏ام و براى حسین بن على و خانواده اوست، که به سوى شما می‌آیند».

در زیر برق سرنیزه‌ها، آن اسیر آزاده تشنه لب، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآمیز خویش می‏اندیشید و هم به فکر کاروانى بود که به سوى همین کوفه در حرکت ‏بود و سالار آن قافله، کسى جز اباعبدالله الحسین علیه السلام نبود. مسلم بن عقیل را به بالاى دارالاماره می‌بردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبیر می‏گفت، خدا را تسبیح می‏کرد و بر پیامبر خدا و فرشتگان الهى درود می‏فرستاد و می‏گفت: خدایا! تو خود میان ما و این فریبکاران نیرنگ‏ باز که دست از یارى ما کشیدند، حکم کن!

شکوه و عظمت مسلم بن عقیل در آن اوج و بر فراز آن سکوى شهادت و معراج، دیدنى بود. گرچه آنان، این قهرمان اسیر و دست ‏بسته را با تحقیر و توهین براى کشتن به آن بالا برده بودند، لیکن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چیز دیگرى است که دیده‏هاى بصیر و دل‌هاى آگاه، شکوهش را می‏یابند. با ضربت‏ شمشیر، سر از بدنش جدا کردند، و... پیکر خونین این شهید آزاده و شجاع را از آن بالا به پایین انداختند و مردم نیز هلهله و سر و صداى زیادى به پا کردند.

پس از شهادت مسلم بن عقیل، به سراغ «هانى‏» رفتند و با دو ضربت، سر این انسان والا و حامى بزرگ مسلم بن عقیل را از بدن جدا کردند. در حالی که این چنین با خدای خود می‌گفت: «بازگشت‏ به سوى خداست. خدایا مرا به سوى رحمت و رضوان خویش ببر!».

آن فرومایگان، بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچه‏ها و گذرها بر خاک کشیدند. خبر این بی‌حرمتى به همه رسید. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگیرى با نیروهاى ابن‏ زیاد بدن «هانى» و مسلم بن عقیل را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن کردند، در حالى که جسد مسلم بن عقیل، بی‏سر بود. آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگیر شده و به شهادت رسیدند و اجساد مطهرشان در کنار آن دو قهرمان رشید به خاک سپرده شد و در روز نهم ذیحجه، کربلاى کوچکى در کوفه بر پا شد و یادشان به جاودانگى پیوست.

در پى این شهادت‌ها که وضع کوفه اینگونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، کاروان امام حسین علیه‌‌السلام هم که از مکه به سوى کوفه حرکت کرده بود به سوى این شهر می‏آمد. حسین ‏بن على علیهماالسلام در یکى از منازل میان راه، خبر شهادت این سه یار وفادار خویش را شنید. شهادت مسلم بن عقیل، هانى‏ بن عروه و عبدالله یقطر، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون‏» و اشک در چشمانش حلقه زد. چندین بار، براى مسلم بن عقیل و هانى از خداوند رحمت طلبید و گفت: «خدایا براى ما و پیروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت ‏خویش جمع گردان، که تو بر هر چیز، توانایى!» آنگاه نامه‌اى را که محتوایش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع کوفه بود بیرون آورد و براى همراهان خود، خواند و گفت: هر کس از شما می‏خواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پیمان و عهدى نیست... .

آرامگاه حضرت مسلم بن عقیل، این شخصیت والا مقام در بیرون باروى(دیوار) مسجد کوفه و در سمت جنوب شرقى آن قرار دارد که به وسیله راهرو کوتاهى از مسجد می‏توان به درون صحن آن قدم نهاد. حرم حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام فضاى وسیعى در شرق مسجد کوفه را در برگرفته و از گنبد طلایى بزرگ و چندین رواق و شبستان و ایوان تشکیل شده است و در برابر حرم حضرت مسلم بن عقیل و در سمت‏ شمالى‏ صحن او آرامگاه هانى بن عروه قرار دارد.

سلام خدا و فرشتگان و پاکان، بر روح بلند حضرت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خویش را فداى رهبر و مولایشان سیدالشهدا علیه السلام کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق» و «آزادى‏» است.

مأخذ: تاریخ طبرى، نفس المهموم شیخ عباس قمى(رحمت الله علیه)، ارشاد شیخ مفید(رحمت الله علیه)، برگرفته از سایت تبیان با اندکی تلخیص.

دست بدار از طعام مایده جان رسید

 

آمد شهر صیام سنجق سلطان رسید

دست بدار از طعام مایده جان رسید

جان ز قطیعت برست دست طبیعت ببست

قلب ضلالت شکست لشکر ایمان رسید

لشکر والعادیات دست به یغما نهاد

ز آتش والموریات نفس به افغان رسید

البقره راست بود موسی عمران نمود

مرده از او زنده شد چونک به قربان رسید

روزه چو قربان ماست زندگی جان ماست

تن همه قربان کنیم جان چو به مهمان رسید

صبر چو ابریست خوش حکمت بارد از او

زانک چنین ماه صبر بود که قرآن رسید

نفس چو محتاج شد روح به معراج شد

چون در زندان شکست جان بر جانان رسید

پرده ظلمت درید دل به فلک برپرید

چون ز ملک بود دل باز بدیشان رسید

زود از این چاه تن دست بزن در رسن

بر سر چاه آب گو یوسف کنعان رسید

عیسی چو از خر برست گشت دعایش قبول

دست بشو کز فلک مایده و خوان رسید

دست و دهان را بشو نه بخور و نه بگو

آن سخن و لقمه جو کان به خموشان رسید

مولوی، دیوان شمس

خدا کند که بیایی

 

ای موعود! ای بر رواق چشم نشسته! ای حجت! ای زیباتر از تمام گل ها! ای امید روشنایی در دل تار شب ظلمانی دروغ، بیداد، شکنجه، فریاد، غم، آتش و انفجار! در گرگ و میش سحرگاه، پایان دروغ را انتظار مى‏کشیم! آن روز که بیایى، جهان براى خوشبختى ما تنگ است، آغاز و فرجام خویش را در تو مى‏جوییم، این گریه را پایانى است اگر، اشک راه خود را بداند و بر هر دامانى نریزد.

پوست را مغز و سال را روز و زیستن را کام و بودن را نام تویى. من کیستم؟ تو کیستى؟ من اینک نه آنم که بودم! تو اما، تو همچنان آنى که بودى:

این مــن نـه منم اگر منی هست تویی

ور در بر مــــن پیرهنـــــی هست تویی

در راه غمت نه تن به من ماند و نه جان

گر زان که مرا جان و تنـی هست تویی

مگذار که بگویم در تن من، امید را به خاک سپردند و سنگى صنوبرى شکل بر سر آن نهادند؛ هیچیم هیچ، بى‏تو اى همه کس، همه چیز، همه جا، همه وقت، همه عمر...

بی تو هیچم هیچ همچون سال بی ایام خویش

بی تو پوچم پوچ همچون پوست بی بادام خویش

ای تو همچون غنچه عطر عصمتم را پاسدار

ای پناهم داده در خلوتگه آرام خویش

ای تو روشن تر ز هر مقیاس با دیدار تو

دیده ام صد کهکشان خورشید را در شام خویش

ای تو در من هر چه هستی ای تو در من هر چه شور

خون تاکستان هستی کرده ام در جام خویش

عطر نرگس های چشمم با نسیم هر نگاه

تا بهار سبز چشمت می برد پیغام خویش

در تو خواهم خفت همچون قطره در دریای ژرف

در تو خواهم جست هم آغاز و هم فرجام خویش

در خزان عمرم و در سینه پروردم بهار

در شگفتم از شکفتن های بی هنگام خویش

دلى داریم به پریشانى دود؛ سرى داریم به حیرانى رود؛ چشمى به گریانى ابر؛ غمى به وفادارى بخت. نه اقبال خوشایندى، نه مرگ ظفرمندى.

رفتن، یعنى غیبت، آمدن، یعنى ظهور. بودن یعنى انتظار. کار یعنى سالنامه عمر را ورق زدن. سیاست، یعنى به لبخند تو خندیدن. حکومت، یعنى زیر پاى تو فرش گستردن. عاشورا، یعنى غم هاى تو. محرم، یعنى دمیدن مهتاب فراق. این است معناى حقیقى کلمات.

دل کویری ام را بسرایم یا نگاه آبی عنایتت را که مواج ترین انتظار دریایی ام در برهوت تنهایی من است؟ دریا! بیا و تنهایی کویری ام را از من بگیر و از دلم، ساحلی بساز که می خواهم تا همیشه، زیرنوازش دست های مواج تو باشم...

من از تبار تشنه غروب هاى انتظار

که سبز مى‏تپد دلم به شوق دیدن بهار

بیا میان ذهن این همیشه‏هاى شب به دوش

نهال روشن سپیده را، تو مهربان، بکار

بیا براى آسمانِ خسته سکوت پوش

نوید بال بالِ آبى پرنده‏اى بیار

بیا بخوان دوباره قصه قشنگ آسمان

به گوش بالِ بسته کبوتران این دیار

تمام لحظه‏هاى ما، غبار غم گرفته‏اند

مگر به یمن چشم تو فرو نشیند این غبار 

... و تو سلام بر تو آن دم که از مشرق انتظار، طلوع می کنی، تا تفسیر خلقت انسانی باشی! سالیانی است باد، بر گلدسته کوه، اذان تو را مویه می کند و موج، در سینه دریا، از بی قراری تو سر بر صخره می کوبد. خاک، گوش به زنگ موسیقی قدم هایت مانده و آتش در هرم عطش تو، شعله می سراید.

ای ترجمه آسمان به زبان خاک!

ای شرح بی نهایت آب و ای شأن نزول آفتاب!

آیا هروله انسان را در عطش عدالت می بینی و آیا سعی عاشقان را در وادی انتظار درمی یابی؟!

صبح بى تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد

بى تو حتى مهربانى حالتى از کینه دارد

بى تو مى‏گویند تعطیل است کار عشقبازى

عشق اما کى خبر از شنبه و آدینه دارد

جغد بر ویرانه مى‏خواند به انکار تو اما

خاک این ویرانه‏ها بویى از آن گنجینه دارد

خواستم از رنجش دورى بگویم یادم آمد

عشق با آزار خویشاوندى دیرینه دارد

در هواى عاشقان پر مى‏کشد با بى قرارى

آن کبوتر چاهى زخمى که او در سینه دارد

ناگهان قفل بزرگ تیرگى را مى‏گشاید

آنکه در دستش کلید شهر پر آیینه دارد

ای خلاصه رسالت انسان! ای تفسیر بعثت پیامبران! ای محصول خلوت حرا! ای نتیجه پیوند غدیر! ای مسند مستند فاطمه علیهاالسلام! ای پاسخ سکوت مجتبی علیه السلام! ای امتداد رگ بریده حسین علیه السلام! ای حنجر توفانی سجاد علیه السلام! ای منشور دانش باقرالعلوم علیه السلام! ای پایان نامه مکتب صادق علیه السلام! ای پنجره رهایی امام کاظم علیه السلام! ای نهایت خشنودی رضا علیه السلام! ای تصویر کرامت جوادالائمه علیه السلام! ای تعبیر هدایت امام هادی علیه السلام! ای یگانه میراث امام حسن عسگری!

دریاب این سرگردانی عالم را و به فریاد عدالت متروک، در این غفلت ستان زمین برس! زمین، سراسر، کربلای عطش است و نینوای جنون!

سلام بر تو که آخرین پاسخ خداوند به اولین نیاز خلقتی! سلام بر تو که چشم خدایی در میان آفریده هایش و مگر چشم خدا را حجابی است؟ مگر می توان چیزی را از چشم خدا پنهان کرد؟

آه، با خیالات کودکانه مان، چه زشتی ها را از چشم مردم پنهان کردیم و پنداشتیم که از چشم تو نیز... آه، چه مکان هایی را خلوت و به دور از نگاه غیر یافتیم و به آلودگی گناه رضایت دادیم؛ غافل از آنکه...!

آه! فدای چشم هایت شوم؛ چند قرن است این همه سیاهی و آلودگی و ستم را می بینی و می سوزی؟ آخر تو غیرت اللّه هم هستی. حال می فهمم چرا گفته اند چشمانت سرخ نامه است. وای که دود این همه ستم و بی عدالتی وگناه، با آن چشمان آسمانی ات چه کرد!

«السلام علیک یا عین الله فی خلقه»

ای آخرین بازمانده سلسله نور! بیا که بی نفس گرمت، جرعه جرعه اندوه سر می کشیم و دامن دامن اشک می ریزیم.

بیا ای نامت، یادآور سال ها رنج و انتظار!

بیا ای آخرین یادگار، ای گل همیشه بهار!

اگر تو بیایی، تمام پنجره های بسته، به روی وسعت بی کرانه اشراق باز خواهد شد.

اگر تو بیایی، آینه های غبار آلود، سرشار از سخاوت باران می شوند.

اگر تو بیایی، چهار فصل پاییزی دل هامان، پرشکوفه می شود.

اگر تو بیایی، زمین تمام ثروت های نهفته اش را نثار قدومت می کند.

اگر تو بیایی، هیچ اشک غربتی بر گونه ها نمی چکد و صدای هیچ دادخواهی بی پاسخ نمی ماند.

اگرتو بیایی، هیچ بغضی در گلو نمی شکند و هیچ حنجره ای از غم فراقت مویه سر نمی دهد.

بیا که دیده‌ام از انتظار لبریز است

کویر سینه تفتیده‌ام عطش­خیز است

شکوه رویش سُکرآور بهارانى

که بی‌طراوت رویت، بهار، پاییز است

به باغ عاطفه، عطر نگاه تو جاری است

مشام جان ز شمیم تو عطرآمیز است

همیشه خاطر ما آشیان یاد تو باد

که در هوای تو پرواز، خاطرانگیز است

بخوان که نغمه تو معجز مسیحایی است

نوای گرم تو شورآور و شکربیز است

ز کوچه­سار دیار دلم عبور نکرد

به غیر دوست که این کوچه کوی پرهیز است

بیا و بر دل آلوده‌ام نگاهی کن

که پیش عفو تو کوه گناه ناچیز است